شهاب حسینی وقتی «سوپراستار» فیلم تهمینه میلانی نیز شد و سیمرغ بلورین بهترین بازیگر را به خانه بُرد ، نه خودش دوست داشت با این لقب صدایش بزنند و نه ما میخواستیم او را در قامت یک سوپراستار - به مفهوم رایج آن- ببینیم.
اصلاً بیایید جور دیگر به ماجرا نگاه کنیم! چند روز پیش یک روزنامه نگار سعودی(محمدالسحیمی) که دلش از سختگیریهای دولت سعودی نسبت به سینما و عقب ماندگی کشورش در هنر و فرهنگ پُر بود، با تعریف و تمجیدی بغضآلود از موفقیتهای سینمای ایران در جهان نوشت:« ما تنها کشور جهان هستیم که در آن سینما وجود ندارد... مسایل سیاسی سبب شده عربستان در عرصه سینما از ایران عقب بماند...».
دست آخر هم این روزنامه نگار لابد برای ترساندن سران سعودی از پیشرفتهای سینمای ایران، قاطی کرده و نوشته بود: «شهاب حسینی از قاسم سلیمانی خطرناکتر است»!
پس بگذارید بهانه نوشتن از شهاب حسینی همین لفاظیهای یک روزنامه نگار سعودی باشد با این شرط که ما قول میدهیم مانند «محمد السحیمی» قاطی نکنیم، جوگیر نشویم و شهاب حسینی را نه به عنوان اسطوره بازیگری و سوپر استار تکرار نشدنی بلکه یک بازیگر توانا و موفق ببینیم که کوشش کرده، پیش از هر چیز، سوپر استار زندگی و سرنوشت خودش باشد و میداند همه موفقیتهای دیروز و امروزش را مدیون «ایران» و هموطنانش است.
جادوی سینما
شاید بسیاری از ما نخستین بار او را در برنامه «اکسیژن» دیده باشیم اما همه چیز برای «سید شهاب حسینی» از برنامه تلویزیونی «اکسیژن» و اجراهای متفاوتش شروع نمیشود. متولد 1352 تهران که اصلیتش برمیگردد به تنکابن و خانواده ای 6 نفری، با این در و آن در زدن در زندگی کارش را آغاز میکند.
این در و آن در زدنهایش، لابد ارثی است و میراث پدر مرحومش که پس از گرفتن دیپلم رفته بود دانشکده خلبانی و به خاطر پرونده سیاسی برادرانش از دانشکده اخراج شد و سرانجام رضایت داد به جای خلبان شدن، دبیر زبان انگلیسی بشود. پدری که به قول امروزیها اهل «بیزینس» هم بود، شعر میگفت، داستان و فیلمنامه مینوشت و کار ترجمه هم میکرد.
خب! شما که از پسر ارشد و خلف چنین پدری توقع ندارید، پس از گرفتن دیپلم برود سراغ رشته یا کار ثابت و سر همان رشته و شغل هم بماند؟
شهاب بچه درسخوانی بود و نیز علاقهمند به فوتبال و برای همین تا عضویت در تیم نوجوانان پاس پیش رفت. پس از چندی به سرش زد برود دنبال طلاسازی، جوری که حرص پدر را درآورد که چرا با آن همه درس دادن به بچههای مردم، نمی تواند پسر خودش را آدم کند!
در فهرست این در و آن در زدنهای شهاب حسینی میتوانید تحصیل نیمه تمام در دانشکده روان شناسی، گذراندن دوره آرایشگری، شوق سفر به کانادا،علاقه به موسیقی و مهم تر از همه شرکت در کلاسهای بازیگری، مجری گری رادیو و ده جور فعالیت هنری و غیر هنری دیگر را ببینید.
با این همه، تهِ «از این شاخه به آن شاخه پریدن»ها و تجربههای متفاوت شهاب، بازیگری و سینما بود.
علت اصلی اش هم انگار بر میگشت به دستگاه آپارات کوچکی که پدر در دوران نوجوانی شهاب خریده بود تا پسرش برای همه عمرش مجذوب و اسیر جادوی هنر هفتم بشود.
همسر مهربان، بابای دوست داشتنی
برخلاف خیلیها زود و بلکه «سر وقت» ازدواج کرد. بازهم بر خلاف تصور خیلیها، ازدواج و مسؤولیت زندگی مشترک، دست و بالش را برای پیشرفت نبست. نه اینکه اول مشهور بشود و با شهرتش برود خواستگاری، تا همسر آینده اش که بی شک عاشق شهرتش شده، «بله» را بگوید. شهاب از آن آدمهایی است که - به قول خودش- در سینما و زندگی دنبال یک لقمه معرفت است. در 22 سالگی چون دید تنهایی نمی تواند این لقمه را پیدا کند ترجیح داد اول برود دنبال نیمه گمشده اش و سر فرصت دو نفری بروند دنبال سایر گمشدههایشان. همسرش را دید و پسندید و با اینکه حالا حالاها قصد ازدواج نداشت، ازدواج کرد! تازه دو سه سال پس از ازدواج بود که با برنامه «اکسیژن» و سریال «پس از باران» نامش سر زبانها افتاد.
شهاب و همسرش خوب میدانند سینما با همه مزایایی که دارد بی رحم است و با «چشم برهم زدنی» میتواند خیلی چیزها را از زندگی آدمها بگیرد. برای همین کوشش میکنند نگذارند شهرت، آنها را از اصل زندگی خانوادگی دور کند. دور شدن گاهوبیگاه شهاب حسینی از بازیگری، مدتی در سکوت گذراندن، بردن خانه و زندگی به اطراف تهران، راه انداختن کافه هنر در لواسان و... نتیجه این حواس جمعی و پایبندی به خانواده است. شهاب حسینی با پیشینه بازی در 50 فیلم سینمایی و 12 سریال، کار کردن در حوزه موسیقی و خوانندگی و این اواخر نیز کارگردانی، به دست آوردن جوایز گوناگون جشنوارهها، فراموش نکرده است که نقش آفرینی در زندگی خانوادگی به عنوان همسر مهربان و بابای دوست داشتنی از همه اینها مهم تر است، حتی از رکوردشکنی به خاطر بازی همزمان در 38 نقش در فیلم «ساکن طبقه وسط»!
در قله نمی ماند
چند سال پیش گفته بود: «...هیچ کوهنوردی پس از رسیدن به قله کوه، آن بالا نمی ماند. پایین میآید، تجدید نیرو میکند و برای بالا رفتن از قله ای دیگر و بلندتر آماده میشود». حالا که به آخر گزارش رسیده ایم، حس میکنیم شاید شهاب حسینی «کن» و نخل طلایش را همان قله ای میبیند که نباید آن بالا بماند. بی شک، شهاب اکنون از قله پایین آمده است. فقط نمی دانیم آیا این پایین آمدن برای تجدید قوا و آماده شدن برای فتح قلههای دیگر است یا نه؟ راستی... شما فکر میکنید شهاب حسینی، آن لقمه معرفتی را که مدتهاست به دنبالش میگردد، پیدا کرده یا هنوز باید بگردد و بگردد و بگردد؟
نظر شما